یک هزارم. یک قسم از هزار قسم. از هزار یکی. (یادداشت به خط مؤلف) : هزاریک زآن کاندر سرشت او هنر است نگار و نقش همانا که نیست در ارتنگ. فرخی. هزاریک زآن کامسال کرد خواهی باز به تیغ تیز به هند اندرون نکردی پار. مسعودسعد
یک هزارم. یک قسم از هزار قسم. از هزار یکی. (یادداشت به خط مؤلف) : هزاریک زآن کاندر سرشت او هنر است نگار و نقش همانا که نیست در ارتنگ. فرخی. هزاریک زآن کامسال کرد خواهی باز به تیغ تیز به هند اندرون نکردی پار. مسعودسعد
یک جزواز هزارجزو یک هزارم (1000، 1) : (وآنچه اورالله بعون ولطف پروردگارملکه شده است وطبیعت گشته دیگر ملوک روزگارو شاهان نامدار راهزاریک آن دست نداده است)
یک جزواز هزارجزو یک هزارم (1000، 1) : (وآنچه اورالله بعون ولطف پروردگارملکه شده است وطبیعت گشته دیگر ملوک روزگارو شاهان نامدار راهزاریک آن دست نداده است)